فکه. فاکه. خوش طبع. شادان. خندان. خرسند. راضی. (یادداشت مؤلف) : بدین روز هم نیستی خوش منش که پیش من آوردی ای بدکنش. فردوسی. برفتند شادان دل و خوش منش پر از آفرین لب ز نیکی دهش. فردوسی. مگر کو برین هم نشان خوش منش بیاید ابی جنگ و بی سرزنش. فردوسی. و ستارگان شاد باشند به قوت و سعادت خویش و خوش منش گردند. (التفهیم). ایمن مشو ز کینۀ او ای پسر هرچند شادمان بود و خوش منش. ناصرخسرو. گل از نفس کل یافته ست آن عنایت که تو خوش منش گشته ای زان و شادان. ناصرخسرو. به نخجیر شد شاه یک روز کش هم او خوش منش بود و هم روز خوش. نظامی. ، طائع. (مهذب الاسماء). خوش رفتار. یکدل. صمیمی: پس چون این زن این صورت پدر خویش که دیوان کرده بودند یافت ب خانه سلیمان بنهاد و هر روز با همه کنیزکان برفتی و آن صورت را سجده کردی و با سلیمان خوش منش نبود و سلیمان ندانست که آن زن همی بت پرستید. (ترجمه طبری بلعمی). همان خوش منش مردم خویشکار نباشد بچشم خردمند خوار. فردوسی. نباشیم تا جاودان بدکنش چه نیکو بود داد با خوش منش. فردوسی. پسر خوش منش باید و خوبروی. سعدی. زن خوش منش خواه نه خوب روی که آمیزگاری بپوشد عیوب. سعدی. ، دارندۀ ضمیر نیک. خیرخواه. خوش نفس، خوش گذران. عیاش. تن پرور. (ناظم الاطباء)
فَکِه. فاکِه. خوش طبع. شادان. خندان. خرسند. راضی. (یادداشت مؤلف) : بدین روز هم نیستی خوش منش که پیش من آوردی ای بدکنش. فردوسی. برفتند شادان دل و خوش منش پر از آفرین لب ز نیکی دهش. فردوسی. مگر کو برین هم نشان خوش منش بیاید ابی جنگ و بی سرزنش. فردوسی. و ستارگان شاد باشند به قوت و سعادت خویش و خوش منش گردند. (التفهیم). ایمن مشو ز کینۀ او ای پسر هرچند شادمان بود و خوش منش. ناصرخسرو. گل از نفس کل یافته ست آن عنایت که تو خوش منش گشته ای زان و شادان. ناصرخسرو. به نخجیر شد شاه یک روز کش هم او خوش منش بود و هم روز خوش. نظامی. ، طائع. (مهذب الاسماء). خوش رفتار. یکدل. صمیمی: پس چون این زن این صورت پدر خویش که دیوان کرده بودند یافت ب خانه سلیمان بنهاد و هر روز با همه کنیزکان برفتی و آن صورت را سجده کردی و با سلیمان خوش منش نبود و سلیمان ندانست که آن زن همی بت پرستید. (ترجمه طبری بلعمی). همان خوش منش مردم خویشکار نباشد بچشم خردمند خوار. فردوسی. نباشیم تا جاودان بدکنش چه نیکو بود داد با خوش منش. فردوسی. پسر خوش منش باید و خوبروی. سعدی. زن خوش منش خواه نه خوب روی که آمیزگاری بپوشد عیوب. سعدی. ، دارندۀ ضمیر نیک. خیرخواه. خوش نفس، خوش گذران. عیاش. تن پرور. (ناظم الاطباء)
خوش طبعی. فکیهه. لاغ. فکاهت. مزاح. شوخی. بذله گویی. هزاله. مطایبه. نشاط. سرور. فرح. انبساط. (یادداشت مؤلف) : چون دل باده خوار گشت جهان با کروژ و نشاط و خوش منشی. خسروی. پس خویشتن تسلیم کرد و آن... هدف کرده و بخوش منشی شربت آن ضربت نوش کرد. (تاریخ بیهق) ، تسلیم در اصطلاح حکمت مدنی. (از نفایس الفنون)
خوش طبعی. فکیهه. لاغ. فکاهت. مزاح. شوخی. بذله گویی. هزاله. مطایبه. نشاط. سرور. فرح. انبساط. (یادداشت مؤلف) : چون دل باده خوار گشت جهان با کروژ و نشاط و خوش منشی. خسروی. پس خویشتن تسلیم کرد و آن... هدف کرده و بخوش منشی شربت آن ضربت نوش کرد. (تاریخ بیهق) ، تسلیم در اصطلاح حکمت مدنی. (از نفایس الفنون)
گیاهی است از تیره گزنه ها که یکساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. برگهایش بیضوی و منفرد و کامل و گلهایش سبز رنگ و دارای آرایش گرزن میباشند. ارتفاع این گیاه بین 30 تا 80 سانتیمتر است. غالبا گیاه مذکور روی دیوار های مخروبه و دور از سکنه میروید. در طب عوام بصورت ضماد و جهت رفع ناراحتیهای بواسیر بکار میرود بعلاوه بعلت دارا بودن مقدار کمی نیترات پتاسیم مدر نیز میباشد اذن الفار حشیشه الرمل حشیشه الزجاج
گیاهی است از تیره گزنه ها که یکساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. برگهایش بیضوی و منفرد و کامل و گلهایش سبز رنگ و دارای آرایش گرزن میباشند. ارتفاع این گیاه بین 30 تا 80 سانتیمتر است. غالبا گیاه مذکور روی دیوار های مخروبه و دور از سکنه میروید. در طب عوام بصورت ضماد و جهت رفع ناراحتیهای بواسیر بکار میرود بعلاوه بعلت دارا بودن مقدار کمی نیترات پتاسیم مدر نیز میباشد اذن الفار حشیشه الرمل حشیشه الزجاج